تماس با ما

کد تماس با ما

خانه ای با پنجره های طلایی
 
درباره وبلاگ


www.partyblog.lxb.ir www.armaghancomputer.lxb.ir


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 136
بازدید کل : 85809
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

.*. عشق .*.

هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست

ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد

چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و

عالی خواهد بود . با خود می گفت : " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند

پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود . بالاخره یک روز به آنجا می روم و

از نزدیک آن را می بینم ".....

 

یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه

بماند . پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره

های طلایی رهسپار شد .


راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا

رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در

عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید . به سمت در قدیمی رفت و

آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود . سوال کرد که آیا او

خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان

برد . در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان

مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب , خانه خودشان را دید که با

پنجره های طلایی می درخشید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب